سورنای نازمسورنای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

بهترین هدیه دنیا

حکایت این روزهای من

دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده برای شیطنت های بی وقفه بی خیالی هر روزه برای آن احساسات مهار نشدنی.... حالا اما.... دخترک حساس و نازک نارنجی درونم چه بی هوا این همه بزرگ شده... چه قدی کشیده طاقتم... ضرب آهنگ قلبم چه آرام و منطقی میزند...! چه شیشه ای بودم روزی,حالا امابه سخت شدن هم رضا نمیدهم, به سنگ شدن می اندیشم این گونه اطمینانش بیشتر است!!! جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را قهوه های تلخ و پر سکوت امروز گرفته است. این روزها لحن حرف هایم آنقدر جدی شده که خودم هم از خودم حساب میبرم.... در اوج شادی هم قهقه سر نمیدهم و به لبخندی اکتفا می کنم.... چه پیشوند عجیبی ست کلمه خانم همین که پیش اسمت می نشیند  ت...
24 بهمن 1393

1سال 1 ماه و 14 روزگی

گل پسرم دیگه وقتی برام نمیذاری تا یکم برای خودم باشم...همه وقتم شده برای شما...صب تا شب دنبال کاراتم...و همه کاراتو با عشق انجام میدم....خیلی دوستت دارم عزیزم...با وجود شب بیداری ها...اذیت کردنت واسه دندون...گریه کردنای الکی....نخوردن غذا و...همه چیزایی که باعث میشه جوشتو بزنم و نگرانت بشم ..ولی بازم عاشقتم...تورو از همه دنیا بیشتر دوست دارم....با لحظه لحظه بودنت و خندهات جون میگیرم...همیشه برام بمون مامان جون...که واقعا باعث آرامشمی....واقعا به تو نگاه می کنم تمام غصه هام یادم میره...این روزا خیلی ذهنم مشغوله...خییلی زیااد...بدی هایی از دورو بریام دیدم که قابل گفتن تو اینجا نیست...ولی خدا خودش جای حق نشسته...بگذریم...نمیخوام حتی چند لحظه هم...
7 بهمن 1393
1